صــدای مــا رو از پـشــت شـیـشـه ی مــانـیـتــور مـی شـنـویـد !
مــانـیـتـوری کـه الان ، خـیلی هـا پـشـتـش بـغـض دارن . . .
مـانـیـتـوری کـه الان ، خـیـلـیـا دســتـشـون زیــر چــونـشـونـه . . .
پـشـت هـمـیـن مــانـیـتـور خـیـلـیـا دلـشـون گـرفـتـه . . .
خـیـلـیـا دلــشـون شـکـسـتـه . . .
خـیـلـیـا زنــدگـیـشـون رو پـشـت هـمـیـن مــانـیـتـور بـاخـتـن . . .
بـــرایِ مَــــטּ . . .
از✗ دسـتــــ دادטּ ✗
اَز
✗ دَستــــ دادטּ ✗عـــــــــــادّی تَــر شُـــدِ . . . !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
گریه نمیکنم
فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم
و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم
و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم
و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید
و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم
و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی
و خود را در آغوش خود رها میکنم
دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم
و فراموش نشده ام
نمرده ام !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
مدتها خود را در آینه مینگرم !
امشب از آن گاهی هاست …