چه كسي مي داند ، كه چرا چشم من از فاصله ها نمناك است...
و چرا اين دل رنجيده من غمناك است...
به تو مي انديشم ؛
به تو اي مخمل رويايي شب؛
به تو زيباي اساطيري من ...
چشم بگشا كه مرا خواهي يافت ؛
كه به خود ميگويم،زندگاني بي تو،سر به سر غمگين است؛در ميان دل دوست زندگي شيرين است ...