دلـــم کــما می خــواهـــد . . .
از آن هـــایـی کــه دکــتر می گــویــد :
مــتـاســفم . . . فــقــط بــراش دعــــا کــنــیــد !
■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ سایت عاشقانه رویای خیس ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■
چرا شعري نمي گويي، براي حال تبدارم؟
چه ميخواهي تو از جانم؟… که دست از عشق بردارم؟
به من احساس غم دادي چقدر از زندگي سيرم
چه کردي با دل تنگم، که بي اندازه مي بارم…
نشستم باز هم امشب، ميان عقل واحساسم
که شايد منطقي باشد، کند از عشق بيزارم…!
چه دنياي غم انگيزي…مرا يادت نمي ماند
منم آنکه به چشم تو، شبيه نقش ديوارم
فريبم دادي و حالا ، نمي بيني که دلخونم
غريبي مي کني با من …به بيش از اين،سزاوارم
فراموشم کني يا نه…به يادت بودم و هستم
مخواه از من که بد باشم، که دست از عشق بردارم…
شب و آغاز تنهايي…-خدايا مرگ مي آيد؟؟
چه سود از ماندنم وقتي ، نمي خواهد مرا يارم ...
-------------------------------------------------------
ارسال شده توسط : Sadaf