گوشه ای از متن رمان قلمرو رز :
با اسم و مشخصات فیک جزیره رو رزرو کردم برای دو ماه هیچکس نمی فهمه این جزیره برای اقامت ما حاضر شده.توی ذهنم پر از سوال بود این افراد کی بودند و چی کار می کردند! لیلی احمق معلوم است که کارشان چه بود، آدم کشتند دیگر. افراد مافیایی همین کارها را میکردند. از تصور این که یک تیر در قلبم خالی میکردند و در همان جزیره جنازه را به دریا می سپاردند تن و بدنم به لرزه افتاد آرکا با اخم هایی در هم نگاهش را به سمتم چرخاند.
سعی کردم نهایت مظلومیت را در چشمانم بریزم و التماس کنم. اما نتیجه ی تمام زور زدن هایم این شد… اووم ام اوم بی توجه به تقلاهای من رو به کامیار صحبتش را ادامه داد. کلافه سرم را برگرداندم این افراد خیلی باهوش بودند پیش بینی کرده بودند گوشی من عامل رسوایی هر دوی آن هاست و خیلی زود تر از من نابودش کردند.
نمی دانست چی کار کند مغزش درست کار نمی کرد. هر چه بیش تر مچ دستش را تکان می داد بیش تر خسته میشد. بادیگارد وقتی متوجه ی اسلحه ی شخص شد سریع وارد عمل شد و در درگیری هایی که پیش آمد توانست خائن را سرنگون کند. اما خودش هم به شدت زخمی شد و در اثر خونریزی زیاد دار فانی را وداع گفت اما لیلی این را نمی دانست فکر می کرد. کامیار و آرکا آن دو نفر را به بدترین وضعیت ممکن سلاخی کردند.