خلاصه رمان سایه مرگ :

کلارنس دختری نیمه شیطان و واران گذشته تاریک و مرموزی داره که دست سرنوشت این دو رو با هم رو به رو می‌کنه و اتفاقاتی می‌افته که خوندنش خالی از لطف نیست.

بخشی از صفحه اول رمان سایه مرگ :

مقدمه

هـیـولـایـی بـا صـورتــ سـیـاه

ایـن کـودکـ را بـا خـودت بـبر

کـودکـی کـه گـریـه مـی‌کـنـد.

باورش سخت است که به دستان پدرت از قبیله طرد شوی، آری… من هنوز این واقعه تلخ را درک نکردم… زیرا قابل درک نیست.

چگونه می‌توانم بیرون از این خانه دوام بیاورم، او چگونه توانست مرا به داخل یک وادی وحشت رها کند… جایی که میدان جنگ موجودات سنگ دلی است که حتی رحمی نسبت به خود ندارند.

من عضو خانواده‌ایی هستم که نیمی از آنها گرگینه و نیمی دیگر خونآشام است، درحالیکه من هیچ توانایی بدنی ندارم و از این موضوع رنج می‌برم و دیگران این موضوع را وسیله ای برای آزار و بی مصرف نامیدن من قرار می‌دهند.

چگونه می‌توانم اسم او را پدر بگذارم درحالیکه از کودکیم تا به حال هیچ رحم و مروتی از او نسبت به خود ندیده‌ام و همیشه به چشم او یک مفت خور اضافه بودم و این را اضافه کنم که نام من نزد او بی مصرف است.

اکنون به این می‌اندیشم که چگونه می‌توانم در بیرون از خانه در آن وادی وهم انگیز، از خود محافظت کنم و جان سالم بدر ببرم، شاید زمانش رسیده که به این فکر کنم که زندگی بی مصرف من تمام شده و شیشه عمرم روبه اتمام است.

آری این می‌تواند پایان زندگی من باشد.

دعوا و مشاجره مادرم زنی که همچون کوه در تمام‌ سختی ها پشت من بود با او از در بسته هنوز به گوش می‌رسد.

– چطور تونستی برایان… هان؟ چطور تونستی بچه خودت رو از قبیله طرد کنی؟! تو یه آدم پستی که حتی به خانواده خودت هم رحمی نداری.