دانلود داستان کوتاه تلنگری برای مرگ نودهشتیا
نام داستان: تلنگری برای مرگ
نویسنده: مرضیه علیشاهی کاربر انجمن نودهشتیا
ژانر: اجتماعی
هدف: نشان دادن قصه های واقعی از زندگی های پر فراز و نشیب، بردباری ها و فداکاری های سرشار از رنج و درد های بی شمار است.
مقدمه:
گاهی یواشکی خواب تو را می بینم.
یواشکی نگاهت می کنم.
پنهانی دلم برای نگاه خاصت تنگ می شود.
اما تو دیگر نیستی، بار سفر بسته ای از این دنیا.
و من چقدر هنوز؛ در رخت خوابت تو را نوازش می کنم.
پیشنهاد ما
رمان تیغ گناه | یاسمن رضایی کاربر انجمن نودهشتیا
رمان درستش میکنم | کاربر انجمن نودهشتیاMaaRRYYaaM
بخشی از داستان
خلاصه:
داستان همسری نمونه، پدری مهربان که زندگی ایده عالی را در کنار فرزندانش شروع می کنند. اما اتفاقی نا خوشایندی منجر به دیوانگی هردویشان می شود. آن اتفاق چه بوده که سلسله ی صمیمی خانواده را برهم زد؟ یک عشق قدیمی؟ نه!
اتفاق ناخوشایندی که هیچ گاه آمدنش را خبر نمی دهد و روزی به خاطر یک سهل انگاری ممکن است برای هر یک از ما اتقاق می افتد!
نکته: قابل توجه خواننده های عزیز، این یک داستان کوتاهه نه یک رمان و اینکه داستان واقعیه و هیچ یک از موضوعات بر اساس خلاقیت نیست!
?
آروم چشمهام رو باز کردم که با وجود نور زیاد داخل اتاق، مجبور شدم دوباره ببندمشون. به آرومی همون کار رو انجام دادم. با دیدن آرمان که با چشمانی سراسر شور و اشتیاق به من خیره شده بود، لبخند روی لب های خشکم نشست.
متقابلا لبخند گرمی به صورتم پاشید و با خنده گفت:
– دختره مون حالش خوبه عزیزم!
دست سردم رو توی دست های گرم و پر حرارتش گرفت.
قطره اشکی از گوشهی چشمم جاری شد. چقدر منتظرت بودم دخترکم.
بی قرار لب زدم.
– کجاست؟
صدای مامان از کنارم بلند شد.
– میآرنش عزیز دلم، نگران نباش. یه نوهی خوشگلی دارم که نگو. چشمهاش رنگ چشم های خودت سبزه. جوری با اون چشمهای جنگلیش بهت خیره میشه
صدای بوق زنگ...بوق...بوق...
دختر: توروخدا قطع نکن...میدونم من بد کردم... من کم اوردم... من رفتم با یکی دیگه... اشتباه کردم... حالا دردمو به کی بگم... چرا حرف نمیزنی... الو؟
پسر: چیزی نگو پیشم نمون حتی به لحظه دیگه... خبر اوردن که قلبتو دادی
به کسی دیگه... یادته زیر بارون باهاش میخندیدی اروم... میگفتی رویا داری
میخواستی باشی با اون... اره خبر اوردن که دلت پیشش گیره... واسه اونی که
دوستش داری دلت میره... اخه چرا رفتی تو از کنارم خیلی اسون... منو این
گوشه ها گذاشتی خیلی داغون... ها؟
حالا بگو کی میخواد مثل من یادت باشه... کی میخواد تا اخره عمر یارت
باشه... تو یه دختری هستی که همه ی دل ها دستته... کیه مثل من که شبها
دلواپسته... ها؟... زیر بارون تو خیابون گل دعوارو کاشتی... خیلی ممنون از
اینکه تو هوامو داشتی... نه باید بری از جلو چشام گم بشی... سخته ببینم تو
بغل غریبه ها خوشی...
سرنوشت خط میزنه هرچی شانس بده... سرنوشت مارو جدا کرد این شانس
منه؟... سمت هر بی گناهی و عاشقی میره... اخه نازم گلم تو بگو رسم عاشقی
اینه؟... باوجودت شاد میشم من دلمو نمیگم... تو که میدونستی به کسی من دلمو
نمیدم... چرا همه ارزوهامو تو سراب کردی؟... خودتو پیشه منو بقیه خراب
کردی...
دستام سرد شده دیگه... ضزبانم تنده... دلم ساده ساکت تورو از یادم
برده...یادته بهم میگفتی دوست دارم اونم خیلی راحت؟... حالا بگو چی میخوای
بهم بگی بی لیاقت... ای خدا بشکنه این دست انسان... بگو دیگه واسه کی
ریختی اشکه تمساح؟...
بگو کیو میخواستی همون خوشگله دیگه...؟
تو مایه پایه میخواستی...اره... مشکلت اینه...
صدای بوق اشغال...بوق...بوق...بوق...