| پنجشنبه 07 تیر 1403
رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
من و محمد چند سال پیش با هم آشنا شدیم . محمد تاجر فرش بود ما خیلی زود با هم ازدواج کردیم ماجرا از اینجا شروع شد که یک روز تلفن زنگ زد
صفحه اصلی / داستان عاشقانه / داستان پند آموز / داستان خیانت به خاطر علاقه زیاد
داستان خیانت به خاطر علاقه زیاد

من و محمد چند سال پیش با هم آشنا شدیم .


محمد تاجر فرش بود


ما خیلی زود با هم ازدواج کردیم


ماجرا از اینجا شروع شد که یک روز تلفن زنگ زد


*الو!! بفرمایید ؟! اصغر آقا شمایید ؟؟ محمد خونه نیست ...


ولی به خدا شب روز به فکر بدهی شماس


** خانم محترم تو چرا فکر بدهی تون نیستی؟


مگه شریک زندگی محمد نیستی ؟؟دوستش نداری؟؟


*من عاشق محمد هستم.یک روز بدون محمد نمی تونم زندگی کنم!


ولی من چیکار میتونم بکنم ؟


**تو کافیه کمی با من مهربون باشی...


من هم قول میدم شکایت نکنم و بدهی ببخشم...


* خفه شو !!! تو جای پدر منی نمک نشناس !!


چرا نمیفهمی اون ورشکست شده ؟؟


گوشی قطع کردم دستام داشت می لرزید .


نمی دونستم چیکار کنم خواستم به محمد بگم


گفتم شاید اوضاع بدتر بشه و اصغرآقا تحریک بشه و محمد بندازه زندون


اون وقت من چیکار کنم دق می کنم!! صبح تصمیم خودمو گرفتم


کار من خیانت نیست...


من از شدت علاقه ام به محمد این کارو میکنم که گرفتار نشه


با این افکار شماره اصغرآقا را گرفتم و اولین قرامون گذاشتیم


خیلی سخت بود !!


ولی وقتی محمد پشت میله های زندان تصور میکردم


میگفتم خدا هم من می بخشه من خیانت نمیکنم فداکاری میکنم.


چند وقت گذشت و قرار شد جمعه آخرین دیدارمون باشه


و همه چیز تموم و خلاص


آخرین قرار گذاشتم توی خونه خودمون


که اول مدارک رو بگیرم که بعدا نتونه دبه کنه !!!


محمد بیچاره صبح رفت شهرستان


اصغر آقا با مدارک نزدیک ظهر آمد ...


نهار رو تو خونمون با هم بودیم


بعد از اون کار حدود ساعت ۳ بود که اصغر آقای خوک صفت رفت ...


در همین حین محمد وارد خونه شد!!!


من دست و پام رو گم کرده بودم ظاهرم مناسب نبود .


چشماش از شدت خشم سرخ شده . بود همش داد میزد .


اون مرتیکه اینجا چیکار میکرد ؟؟؟؟


این چه وضعیه تو داری ؟


دختره بی لیاقت نون من میخوری بهم خیانت میکنی ؟؟؟


خــــیـــــانـــتـــــکـــــــــار !!!


با دستاش گلوم گرفته بود و فشار میداد .


داشتم خفه می شدم .


اصلا نذاشت توضیح بدم .


توی یک لحظه دستم به گلدون بلوری روی میز رسید


و محکم زدم توی سرش .....


برای لحظه ای اشکی از گوشه چشماش جاری شد ...


بعد چشماش رو برای همیشه بســت .


محمد پاشو ...محمد ...محمد پاشو ...... وااااای خدایــــــــــــــــــا


آقای قاضی شما هم من رو اعدام کنید


من باید برم به محمد بگم که خیانت کار نبودم!!!


تو رو خدا هرچی زودتر من اعدام کنید


محمدم تنهاس نمیخوام زنده بمونم...



براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !
  • اشتراک گذاری
نظرات این مطلب
14:54 - 1392/03/27
سلام مرسی که سز زدی وبت خیلی نازه بازم بیا راسی قالبت مشکل داره نمیشه نظر داد من به زورر دادم

پاسخ :

سلام ممنون دوستان
قالب با اکسپلورر سازگار نیست
مرسی از نظرت
12:27 - 1392/03/27
ْسلام دیدن کردم خیلی خیلی عالی هست ....
gorlove.LoxBlog.Comشکلکشکلکشکلکشکلک
کد امنیتی رفرش
مجوز ها
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • تعداد مطالب : 1497
  • تعداد نظرات : 4877
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 26
  • اعضا آنلاین : 0
  • تعداد اعضا : 5512
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 75
  • بازدید دیروز : 1,171
  • آی پی امروز : 51
  • آی پی دیروز : 522
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 3,763
  • بازدید ماه : 27,592
  • بازدید سال : 167,044
  • بازدید کلی : 15,518,205
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.191.223.123
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سیستم عامل :
  • امروز : پنجشنبه 07 تیر 1403
لینک دوستان
تبلیغات
محل تبلیغات شما
کیفیت سایت را چطور میبینید ؟
درباره سایت
رمان ناب | رمان ناب دانلود رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد