| پنجشنبه 07 تیر 1403
رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
داستان تقاص,داستان واقعی,داستان عاشقانه,داستان جدایی,داستان,غمناک,داستان تلخ,
صفحه اصلی / داستان جدایی

شیرین و فرهاد

شیرین و فرهاد

شــیـریـن آنـقـدرهـا هــم شــیـریـن نـبــود . . . !


امــا فــرهـاد بــرایـش کـــــــوه کـنـد . . .


امـــروز شـیـریـن تــریــن شـیریـن هــم کـه بـاشـی ،


هـمـیـن کـه فـرهـادت هــوایـی نـشـود انـگاری کــوه کـنـده اســت . . . !


■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■   سایت عاشقانه رویای خیس ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■


سـخـتـه دلـتـنـگ صــدایـی بـاشـی . . .


کـه بـهـش قــول دادی هـیـچ وقـت ،


مــزاحـمـش نـشـی . . . !


-------------------------------------------------------

ارسال شده توسط : Asrin

  • اشتراک گذاری
دلنوشته چقدر زود گذشت اون همه دوست داشتن ها . . .

ساعت شنیــه رو میز اتاقم و برمیگردونم و بهش زل میزنم و بهت فکر میکنم


انقد دوســـــ دارم الان بارون می اومد و منم بیرون بودم


انقد دوســ دارم یه چتر مشکی مردونه دستم بود و دستمو دورت حلقه میکردم


و زیر بارون که هزار بار زیرش با هم قول و قرار گذاشتیم راه میرفتم




برای مشاهده کامل به ادامه مطلب بروید . . .

  • اشتراک گذاری
داستان خیانت به خاطر علاقه زیاد

من و محمد چند سال پیش با هم آشنا شدیم .


محمد تاجر فرش بود


ما خیلی زود با هم ازدواج کردیم


ماجرا از اینجا شروع شد که یک روز تلفن زنگ زد


*الو!! بفرمایید ؟! اصغر آقا شمایید ؟؟ محمد خونه نیست ...


ولی به خدا شب روز به فکر بدهی شماس


** خانم محترم تو چرا فکر بدهی تون نیستی؟


مگه شریک زندگی محمد نیستی ؟؟دوستش نداری؟؟


*من عاشق محمد هستم.یک روز بدون محمد نمی تونم زندگی کنم!


ولی من چیکار میتونم بکنم ؟


**تو کافیه کمی با من مهربون باشی...


من هم قول میدم شکایت نکنم و بدهی ببخشم...


* خفه شو !!! تو جای پدر منی نمک نشناس !!


چرا نمیفهمی اون ورشکست شده ؟؟


گوشی قطع کردم دستام داشت می لرزید .


نمی دونستم چیکار کنم خواستم به محمد بگم


گفتم شاید اوضاع بدتر بشه و اصغرآقا تحریک بشه و محمد بندازه زندون


اون وقت من چیکار کنم دق می کنم!! صبح تصمیم خودمو گرفتم


کار من خیانت نیست...


من از شدت علاقه ام به محمد این کارو میکنم که گرفتار نشه


با این افکار شماره اصغرآقا را گرفتم و اولین قرامون گذاشتیم


خیلی سخت بود !!


ولی وقتی محمد پشت میله های زندان تصور میکردم


میگفتم خدا هم من می بخشه من خیانت نمیکنم فداکاری میکنم.


چند وقت گذشت و قرار شد جمعه آخرین دیدارمون باشه


و همه چیز تموم و خلاص


آخرین قرار گذاشتم توی خونه خودمون


که اول مدارک رو بگیرم که بعدا نتونه دبه کنه !!!


محمد بیچاره صبح رفت شهرستان


اصغر آقا با مدارک نزدیک ظهر آمد ...


نهار رو تو خونمون با هم بودیم


بعد از اون کار حدود ساعت ۳ بود که اصغر آقای خوک صفت رفت ...


در همین حین محمد وارد خونه شد!!!


من دست و پام رو گم کرده بودم ظاهرم مناسب نبود .


چشماش از شدت خشم سرخ شده . بود همش داد میزد .


اون مرتیکه اینجا چیکار میکرد ؟؟؟؟


این چه وضعیه تو داری ؟


دختره بی لیاقت نون من میخوری بهم خیانت میکنی ؟؟؟


خــــیـــــانـــتـــــکـــــــــار !!!


با دستاش گلوم گرفته بود و فشار میداد .


داشتم خفه می شدم .


اصلا نذاشت توضیح بدم .


توی یک لحظه دستم به گلدون بلوری روی میز رسید


و محکم زدم توی سرش .....


برای لحظه ای اشکی از گوشه چشماش جاری شد ...


بعد چشماش رو برای همیشه بســت .


محمد پاشو ...محمد ...محمد پاشو ...... وااااای خدایــــــــــــــــــا


آقای قاضی شما هم من رو اعدام کنید


من باید برم به محمد بگم که خیانت کار نبودم!!!


تو رو خدا هرچی زودتر من اعدام کنید


محمدم تنهاس نمیخوام زنده بمونم...



  • اشتراک گذاری

داستان تقاص ( واقعی )

داستان تقاص ( واقعی )

دو ماه میشد که با یه پسر نامزد بودم


منو تو امامزاده دیده بود


شب که من طبق معمول داشتم شیطونی میکردم


دیدم یکی داره نگام میکنه اهمیت ندادم .


دیدم میاد دوروبرم و خیلی نگام میکنه و میخنده


خلاصه من اهمیت ندادم و رفتم پیش خونوادم نشستم


موقع رفتم به خونه با موتور تریل انداخت دنبال ماشینمون


و دنبالمون تا خونمون اومد که ادرس رو یاد بگیره


از اون به بعد هروقت بیرون میرفتیم میدیدمش که تو کوچمون میچرخه


تا اینکه یه روز مامانش تماس گرفت که میخوان بیان خاستگاری ...


من سوم راهنمایی بودم و این سومین خاستگار بود


من تک دختر بودمو مامانم عجله ی زیادی واسه ازدواج من داشت


بهروز از خونواده ی پولداری بود برا همین مامانم قبول کرد


ولی بابام همچنان میگفت من بچه ام


خب واقعا هم بچه بودم


ولی من عاشق بهروز شده بودم خیلی منو دوس داشت


دیگه هرشب با خونواده ها میرفتیم میگشتیم


خیلی خوب بود تا اینکه بحث رسمی کردن نامزدی اومد وسط


و پدرم گفت چون بهروز خونه و کار و ماشین داره


پس فقط میمونه سربازی...


قرار شد بهروز بره سربازی و مرخصی اول که گرفت


ما نامزدیمونو رسمی کنیم


طول این دوماه بهروز همش تماس میگرفت


بعد از دوران آموزشی بهروز افتاد تهران


دلتنگش بودم اما راهی نبود باید میرفت


خب صبرکردم و منتظر بودم که برگرده اما تماس هاش کم شد


و منم بخاطر پدرم نمیتونستم تماس بگیرم.


دوماه گذشت و خبری از بهروز نشد!


برای همین سراغشو از دختر خالش گرفتم


مادر و پدرشم جواب درستی بهم نمیدادن


دختر خالش گفت بهروز عاشق یه دختر تهرانی شده و قراره ازدواج کنه


دنیا رو سرم خراب شد...!!! آرزو هام همه نابود شد


باهاش تماس میگرفتم و گریه میکردم اونم بهم بد و بیراه میگفت


تااینکه خودکشی کردم خبربه گوشش رسید و به من گفت بیا ببینمت


وقتی رفتم با زنش اومده بود و باز افسردگی من شدت گرفت


میدیدمش بیهوش میشدم و این دست خودم نبود


درسم اُفت کرده بود داغون بودم


همش باهاش تماس میگرفتم و اونم فحش میداد


تا اینکه نفرینش کردم و...


یه هفته نشد گفتن تصادف کرده و تو بیمارستانه


من نبخشیدمش... پیغام فرستاد منو حلال کن .


ولی حاضر نشدم ببخشمش


بعد از چند وقت خبر رسید که خانمش مشکل داشته . . .


باهام تماس میگرفت که میخوام طلاقش بدم بیام خاستگاری تو


اما این بار نوبت فحش دادن من بود .


هنوزم که هنوزه حاضر نشدم ببخشمش


شاید تقاص کارایی که در حقم کرده بود رو پس داده... شايد!!!



  • اشتراک گذاری
مجوز ها
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • تعداد مطالب : 1497
  • تعداد نظرات : 4877
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 23
  • اعضا آنلاین : 0
  • تعداد اعضا : 5512
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 47
  • بازدید دیروز : 1,171
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 522
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 3,735
  • بازدید ماه : 27,564
  • بازدید سال : 167,016
  • بازدید کلی : 15,518,177
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 13.59.88.212
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سیستم عامل :
  • امروز : پنجشنبه 07 تیر 1403
لینک دوستان
تبلیغات
محل تبلیغات شما
کیفیت سایت را چطور میبینید ؟
درباره سایت
رمان ناب | رمان ناب دانلود رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد