| شنبه 09 تیر 1403
رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
داستان تقاص,داستان واقعی,داستان عاشقانه,داستان جدایی,داستان,غمناک,داستان تلخ,
صفحه اصلی / داستان تلخ
داستان کوتاه زیبا و آموزنده خانوم خوشگله شماره بدم؟!

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

این ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود


و به محـــل زندگیش بازگردد.


روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…

دردش گفتنی نبود….!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.


زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…


چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند…


به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…


امــــا…


اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!


انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…! 

  • اشتراک گذاری

داستان تقاص ( واقعی )

داستان تقاص ( واقعی )

دو ماه میشد که با یه پسر نامزد بودم


منو تو امامزاده دیده بود


شب که من طبق معمول داشتم شیطونی میکردم


دیدم یکی داره نگام میکنه اهمیت ندادم .


دیدم میاد دوروبرم و خیلی نگام میکنه و میخنده


خلاصه من اهمیت ندادم و رفتم پیش خونوادم نشستم


موقع رفتم به خونه با موتور تریل انداخت دنبال ماشینمون


و دنبالمون تا خونمون اومد که ادرس رو یاد بگیره


از اون به بعد هروقت بیرون میرفتیم میدیدمش که تو کوچمون میچرخه


تا اینکه یه روز مامانش تماس گرفت که میخوان بیان خاستگاری ...


من سوم راهنمایی بودم و این سومین خاستگار بود


من تک دختر بودمو مامانم عجله ی زیادی واسه ازدواج من داشت


بهروز از خونواده ی پولداری بود برا همین مامانم قبول کرد


ولی بابام همچنان میگفت من بچه ام


خب واقعا هم بچه بودم


ولی من عاشق بهروز شده بودم خیلی منو دوس داشت


دیگه هرشب با خونواده ها میرفتیم میگشتیم


خیلی خوب بود تا اینکه بحث رسمی کردن نامزدی اومد وسط


و پدرم گفت چون بهروز خونه و کار و ماشین داره


پس فقط میمونه سربازی...


قرار شد بهروز بره سربازی و مرخصی اول که گرفت


ما نامزدیمونو رسمی کنیم


طول این دوماه بهروز همش تماس میگرفت


بعد از دوران آموزشی بهروز افتاد تهران


دلتنگش بودم اما راهی نبود باید میرفت


خب صبرکردم و منتظر بودم که برگرده اما تماس هاش کم شد


و منم بخاطر پدرم نمیتونستم تماس بگیرم.


دوماه گذشت و خبری از بهروز نشد!


برای همین سراغشو از دختر خالش گرفتم


مادر و پدرشم جواب درستی بهم نمیدادن


دختر خالش گفت بهروز عاشق یه دختر تهرانی شده و قراره ازدواج کنه


دنیا رو سرم خراب شد...!!! آرزو هام همه نابود شد


باهاش تماس میگرفتم و گریه میکردم اونم بهم بد و بیراه میگفت


تااینکه خودکشی کردم خبربه گوشش رسید و به من گفت بیا ببینمت


وقتی رفتم با زنش اومده بود و باز افسردگی من شدت گرفت


میدیدمش بیهوش میشدم و این دست خودم نبود


درسم اُفت کرده بود داغون بودم


همش باهاش تماس میگرفتم و اونم فحش میداد


تا اینکه نفرینش کردم و...


یه هفته نشد گفتن تصادف کرده و تو بیمارستانه


من نبخشیدمش... پیغام فرستاد منو حلال کن .


ولی حاضر نشدم ببخشمش


بعد از چند وقت خبر رسید که خانمش مشکل داشته . . .


باهام تماس میگرفت که میخوام طلاقش بدم بیام خاستگاری تو


اما این بار نوبت فحش دادن من بود .


هنوزم که هنوزه حاضر نشدم ببخشمش


شاید تقاص کارایی که در حقم کرده بود رو پس داده... شايد!!!



  • اشتراک گذاری
مجوز ها
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • تعداد مطالب : 1497
  • تعداد نظرات : 4877
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 51
  • اعضا آنلاین : 0
  • تعداد اعضا : 5512
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 804
  • بازدید دیروز : 606
  • آی پی امروز : 244
  • آی پی دیروز : 137
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5,850
  • بازدید ماه : 29,679
  • بازدید سال : 169,131
  • بازدید کلی : 15,520,292
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 3.141.30.48
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سیستم عامل :
  • امروز : شنبه 09 تیر 1403
لینک دوستان
تبلیغات
محل تبلیغات شما
کیفیت سایت را چطور میبینید ؟
درباره سایت
رمان ناب | رمان ناب دانلود رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد