مـــن زنـــم . . . !
زنـی از جـنــس خــواهــرت . . . از جـنـس مــادرت . . . از جــنس هـمسـرت . . .
و هــر گاه نـگاهـی نـابـهنـگام از روی هـــــــــوس بـر مــن انــداخـتی،
نـامـــوس خــویـش را در چشـمــان پـلیــد رهـگــذران انـسـان نمــا حـــس کــن . . .!
آنچـه تــورا خـشمگیـن میـسازد ،
بـرادر ، پــدر و هـمسـر مــرا نـیز بـه خـشــم وامـیـدارد . . . !!!
من زنم ،
زنی که از صدای خوش باران دستخوش احساس شده
و با دیدن مرگ قناری سایه غم بر دلم می نشیند.
من زنم ،
زنی که در اتاق تاریک خانه خود در وحشت و اظطراب ،
انتظار ورود مردی رامی کشد.
انتظار آمدن مردی که خواهان هم آغوشی با او را دارد ،
مردی که به جای عطر نفس هایش بوی متعفن شرابش را تحمل می کنم
و طعم بوسه هایی که از به یادآوریش دچار عذاب می شوم.
مردی که روزی با او عهد بستم همیشه و در همه حال در کنارش باشم ؛
غافل از خط سرنوشت
که از آن روز مرا هم بستر جام شراب کرد...