کســــی بایـد می بـــــود . . .
دستــــی به سر احســــاسم می کشیـد ،
تا بــــزرگ شـــــود !
کسی بایـد . . .
برای دلــــم " پـــــدر " می شـــــد این روزهـــــا . . . !
■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ سایت عاشقانه رویای خیس ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■
بــرای کـسی کــه مــیـرود حـتـی دســت هـم تـکان نـمـیـدهــم !
بــدرقــه آدمـهـا را مـغـرورتــر مـی کـنـد . . .
هــر کـه مــانـد جــایـش روی ســرم ،
هــر کـه هــم رفــت بـه ســلامــت . . . !!!
■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ سایت عاشقانه رویای خیس ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■
دریــای شـــور انـگـیــز چـشـمـانــت چــه زیـبـاســت . . .
آنــجـا کـه بــایــد دل بـه دریــا زد هـمـیـن جـاســت !
هــرزگی مـخـتـص بـه تــن فــروشـی نیـسـت !
ربـطـی بـه جـنسـیت هــم نــداره . . .
هـمیـن کـه از اعــتـمـاد کسی ســوء استـفاده کـنی هــرزه ای ،
هـمیـن که به دروغ بـگی دوسـتـت دارم هــرزه ای ،
هـمیـن که خــیانـت کـنی هــرزه ای ،
همیـن که عشــقـتـو بـه خــاطــر پــول بفـروشی هـرزه ای ،
اگه میخــوای تــن فــروشی بکـنی ،
صـاحـب اخـتـیار بـدنـتی . . .
امـا هــرزگی نـکن . . . !
چــون از احـساس و آبــروی و غــرور دیگران بایــد مـایـه بـذاری . . . !
-------------------------------------------------------
ارسال شده توسط : MamaniRaha
آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد،
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش دوست می دارد،
حالا ببین اگر خودش ، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد،
چـه قــدر دوســتت دارد !
و ایـــن را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد!!!
همه چی از چت شروع شد … از اینترنت … کاش هیچ وقت اونجا نمیرفتم و عاشق نمیشدم .
اینکه چه جوری آشنا شدیم و چه کارا کردیم مهم نیست … مهم الانه که دارم از دستش میدم .
بچه مدرسه ای بودم هنرستانی روزی نبود که پسرای خوش تیپ با ماشینای آن چنانی جلوی در منتظرم نباشن. به هیشکی محل نمیدادم اصلا برام مهم نبود توی یه دنیای دیگه بودم .
خیلی از دوستام آرزو داشتن که اون پسرا جای من سمت اونا میرفتن بهم میگفتن خاک تو سرت، دیگه چی میخوای از این بهتر؟ ولی من جوابم نه بود و نه…
بقیه ی داستان در ادامه مطلب ...
به سلامتی....
اون کسی که بین مردم مثل یک سوپر استار با غرور میدرخشه...
و همیشه سعی میکنه بدون هیچ دست نیازی
روزهایش رو سپری کنه..........
ولی وقتی مقابل مخاطبش قرار میگیره...
خودشو نیازمند به دست و نگاهی میبینه که مجنون وار....
لحظه ای در نبودش .......... هیچه هیچ....
و بسلامتی...
اون کسی که یه دنیا از شدت گرفتاری وقت سر خواروندن نداشت...
ولی تا مخاطبش صداش میکنه تو یک لحظه .....
تمام دنیاشو پشت سرش بی اعتنا فراموش میکنه..
و با یک کلمه ...............جانم.....جانم....جانم......
بودنشو لحظه لحظه به اثبات میرسونه...
و بی انصافیست..........
اگر مخاطبی اهمیت به قدرشناسی و وفاداری این اشخاص رو ...
زیر پا بگذارند......
افسوس .......
گفت بگو ..
گفتم...
گفت : پيش از آنکه بروم بگو...
گفتم...
گفت : در تو آرامش را مي جستم , در کلامت , نگاهت , گويشت ...
پس بگو , برايم حرف بزن...
برايش گفتم ...
از آنچه او در من مي جست برايش گفتم ...
از آرامش , دوست داشتن , عشق..
او خواست آرامش کنم, غافل از اينکه با او آرام شده بودم...
اما افسوس..
گويا گفتن و گفتن هاي من برايش رنگ و بويي نداشت و کافي نبود...
آري گفتم , " گـــــــفتن هــــــــــاي بـــــــي اثـــــــــــر "
او رفت...
آنچه من نامش را "عشـــــــق" نهاده بودم , او نامش را " تــــــــــرس " نهاد...
آنچه نامش را " خويشتن داري " نهاده بودم , او نامش را " غــــــــــــــــرور " نهاد...
آنچه نامش را " وابستــــــــــگي " نهاده بودم , او نامش را " چسبـــيدن " نهاد...
اورفت وبگذشت از آنچه برايش گفتم
از عشق , وابستگي , دوست داشتن , دوستت دارم هاي غير پوشالي و حقيقي..
آري چون گفتم و " راست " گفتم اورفت...
شايد اگر " دروغ " مي گفتم او هنوز مانده بود...