داستان زندگی یک دختر دبیرستانی سال آخری به نام مهسا و دوستش مبینا را نقل میکند که
هر دو بیخبر از عمق وجودشان، در استان کرمانشاه زندگی میکنند. در این میان موجودات غیرانسانی
و خوابهای موهومی که هر شب آنها را دچار تردید میکنند، به ذهنشان هجوم میآورند.
اما چرا باید آنها قربانی وحشت میشدند؟!
دانلود رمان جن زاده ی دورگه
دانلود رمان جن زاده ی دورگه
سلام دوستان و همراه عزیز..نماز و روزه تون قبول..این روزها مریض احوالم و این رمان ها را درازکشیده براتون میگذارم..التماس دعا از همگیتون دارم
مقدمه
چقدر فرق دارم خودم با خودم
نمیشناسم اینی که جای منه
شاید تنها چیزی که مونده ازم
همین «ظاهراً» زندگیکردنه
منم، اون تلاشی که بیحاصله
یه مُرده، فقط بیزبون نیستم
یه دنیای وحشت که بـرده منو
بگو که از این بهترون نیستم
بگو من کیم؟ واسه چی این شدم؟
چی شد که سرشتم همین ترس شد؟
برای رهایی واهی، دلم زخم خورد
همه درد و غصه برام درس شد
منم مونده در پیچوتاب نفس
که تقدیر دنیام رو برهم زده
بگو این کیه مونده تو باوراش
همونی که چشمام رو برهم زده
«با تشکر از افسون عزیز بهخاطر شعر زیباشون»
رمان طرد شده (جلد دوم جنزاده دورگه) | ^M_A_K_I_A^ کاربر انجمن نگاه دانلود در حال تایپ
قسمتی از رمان :
هضم اتفاقاتی که تنها دقایقی پیش روی داده بود، برایش سخت بود. با دست پیشانیاش را فشرد
و به امید رهایی از افکار منفی، چشم به تختهی سفید کلاس دوخت و زیر لب زمزمه کرد:
– شاید همهش یه تخیله اما…
بازگشت دوبارهاش او را لحظهبهلحظه ناامید و لبریز از نگرانی میکرد. میترسید که بازهم چهرهی
ناشناخته و دلهرهآورش را ببیند؛ چشمانی که از حدقه بیرون زده بود و دهانی که همچون دهانهی
تاریک غار، گشوده شده بود. سیاهی چشمانش بر روی پوستی سفید و براق، نمایان و آشکار بود.
سؤالی که در تمام این مدت ذهنش را در برگرفته بود، این بود که چرا او باید این لحظه را میدید؟
***
پیشنهاد :
دانلود رمان عشق سر راهی جاوا،اندروید،ایپد، PDF، تبلت
دانلود رمان شاهزاده ای از آسمان جلد اول
سر خودکارم رو از بس جویدم که کلاً کنده شد. همهی تمرکزم روی جواب سؤال سیزده بود و فقط
کلمهی آخرش رو به خاطر داشتم. از شانس بد من فقط یه ربع به جمعآوری برگهها مونده بود و
فاتحهی اون سؤال باید خونده میشد.
زیرزیرکی به یگانه که غرق برگهی روی میزش شده بود، نگاه کردم. اون لحظه انتظار داشتم بهم
تقلب برسونه؛ ولی دریغ از یک کلمه! همچین دور برگهش حصار کشیده بود که انگار داره توی
اون برگهی زپرتیش چی مینویسه. آهی از روی بدبختی و بهخاطر دوستهای بهدردنخورم
کشیدم و با صدای بلند اعلام کردم:
– تموم شد خانوم. میتونم تحویل بدم؟
رمان درمورد دختریست به اسم آذر که در زندگیاش دو بار زخم خورده است. بعد از چند سال،
جرقهای آتش انتقام را در وجودش شعلهور میکند و باعث میشود حقیقت برایش آشکار شود؛
حقیقتی که برعکس تمام تصوراتش است و برملاشدنش یک زخم که از زخمهای گذشته کاریتر است، به قلبش میزند؛
اما اکسیر عشق هر زخمی را مداوا میکند.
دانلود رمان حقیقت معکوس
دانلود رمان حقیقت معکوس
مقدمه:
آتش بهتدریج جان میگیرد.
شعلهور میشود.
زبانه میکشد و سرانجام در یک لحظه، تنها در یک لحظه، همهچیز را نیست و نابود میکند و چیزی
جز خاکستر برای نمایش قدرتش بر جا نمیگذارد.
طبیعت آتش همین است، نابودی.
تنها یک استثنا وجود دارد. آتشی که میسوزاند و خاکستر میکند و از بطنش ققنوسی پدید میآید
که هیچگاه رنگ نابودی به خود نمیبیند.
من همان ققنوسم که ثمرهی این آتشم. نابود نمیشوم؛ اما نابود میکنم منشأ آتشی را که هر
آنچه داشتم، نابود کرد.
دانلود رمان حقیقت معکوس
قسمتی از رمان :
چادر سیاه شب سلطهگرانه سراسر بیابان را در بر گرفته و مصرانه سعی در بهرخکشیدن
چهرهی سیاهش را دارد؛ گویا تمام ستارگان را بلعیده. در این ظلمت تنها یک نقطهی نورانی
به چشم میخورد، نورانی و البته سوزان.
آتشی که هر لحظه شعلهورتر میشود و زبانههای سرکشش بهآرامی، با ولعی که تمامی ندارد،
هرآنچه در سر راهش قرار دارد، میسوزاند. صدای جلز و ولز آتش که با زوزهی گرگها آمیخته شده
و قدرتش را فریاد میزند، به گوش میرسد و سکوت آن بیابان تاریک و مخوف را میشکند.
باد نیز بر قدرتش افزوده و دود غلیظ آتش را بیرحمانه بر صورت بهتزدهاش میکوبد و
با نیشتری که بر چشمانش میزند، کمکم راه اشکهایش را باز میکند. سرانجام با
فروکشکردن آتش که چیزی جز خاکستر از خود باقی نگذاشته است و دیدن تلألؤ
گردنبندی که همچون ستارهای در انبوهی از تاریکی میدرخشد، زانوانش سست میشود
و فریادی که در گلو خفه کرده بود، در فضای مردهی بیابان طنینانداز میشود.
, دانلود ر مان رایگان, دانلود رمان, دانلود رمان جدید, دانلود رمان عاشقانه, دانلود رمان لحظه های بی تبسم, دانلود رمان لحظه های بی تبسم [h, دانلود رمان لحظه های بی تبسم اندروید, دانلود رمان لحظه های بی تبسم ایفون, دانلود رمان لحظه های بی تبسم پی دی اف, رمان لحظه های بی تبسم, نگاه دانلود, یک رمان
گاهی اوقات، آدم ها بر سر دوراهی قرار میگیرند. یک دوراهی اجباری؛ نه میتوانند آن را بپذیرند،
چون با قبول کردنش، زندگی بقیه را هم تحت تاثیر قرار میدهند و نه میتوانند ردش کنند؛
چون خود اسیر عوارض آن میشوند.
تبسم دختریست که غافل از افکار دسیسه چینی که پیرامونش وجود دارد، برگزیده میشود
تا بازیچه سرنوشت شود؛ تا اینکه زمانی میرسد که تبسم بین دوراهی عقل و احساس سردرگم میشود.
دانلود رمان لحظه های بی تبسم
دانلود رمان لحظه های بی تبسم
«می خواهمت ولی
خیلی خیلی دوری.
نه دستم به دستانت می رسد،
نه چشمانم به نگاهت!
چاره ای کن؛
تو را کم داشتن، کم نیست،
درد است!»
قسمتی از رمان :
آرام چشمانش را گشود.
ساعت دیواری اتاقش، پنج صبح را نشان میداد. عرق کرده بود و موهای لـختش به پیشانیاش چسبیده بود.
ضربان قلبش هم به شدت میتپید. دستش را روی قلبش گذاشت و نفس عمیقی کشید.
با آستین بلند بلوزش، عرق را از روی پیشانیاش پاک کرد و از جایش بلند شد. بافت مشکیاش را به تن کرد.
آهسته گامی به سمت حیاط برداشت و در را جوری که کمترین صدا را تولید کند، باز کرد و قدمی به سوی
حوض کوچک حیاطشان برداشت.
دو-سه پله را رد کرد و کنار حوض نشست. حوض کوچک و دوست داشتنیاش که دور تا دور آن گلهای
سوسن و زنبق کاشته شده بود و وسط حیاط سرسبزشان قرار گرفته بود. کاشیهایش هم آبی بود
و حس خوب دریا را برایش تداعی میکرد. عاشق ماهیهای کوچک و قرمز درون حوض بود و
شیطنت هایشان را تماشا میکرد. همیشه هم وضویش را درون آب حوض میگرفت و برایش لـذت بخش بود.
بعد از اینکه وضویش را گرفت، به اتاقش بازگشت. پدرش هنوز خواب بود. به اتاقش رفت و
چادر سفید گل گلیاش را به سرکرد. طبق عادت همیشگیاش بعد از نماز، روی سجادهی کوچکش نشست و
با خدایش درد و دل کرد:
پیشنهاد :
دانلود رمان سختی های شیرین و بی پایان من جاوا،اندروید،ایفون،pdf،تبلت
دانلود رمان جدال نهایی ( جلد پایانی رمان لیانا ) ویژه نگاه دانلود
– خدا جونم؛ هوامو داری، مگه نه؟ دلم خیلی تنگ شده براش. میدونی ده سال میشه که ندیدمش، مگه نه؟
اشک مزاحم روی گونهاش را پاک کرد. نباید ضعیف میبود، نباید. هنوز عزیز کردهاش را ندیده بود و همچنان،
مانند مادری که چندین سال چشم به راه فرزندش است، منتظر دیدار با او بود. سجادهاش را جمع کرد و
روی طاقچهی کوچک کنار اتاقش گذاشت. اتاق ده متری اما روح نوازش. کاغذ دیواریهایش به
رنگ صورتی بود و نقش گلهای ریز، رویش حکاکی شده بود. فرش اتاقش هم که عروسکی بود!
در گوشهی اتاق، تخت چوبیاش که روکش آن با رنگ دیوار ست شده بود، قرار داشت و
قفسههای کتابهای مورد علاقهاش هم در کنار تختش گذاشته شده بود تا دسترسی به آن آسان باشد.
دانلود رمان لحظه های بی تبسم
دست از کنکاش کردن اتاقش برداشت و بخاری اتاقش را بیشتر کرد و زیر پتوی عروسکیاش خزید.
از گرمای لـذت بخش اتاق، چشمهایش گرم شد و خوابش برد.
دانلود رمان, دانلود رمان جن زاده ای دورگه, دانلود رمان جن زاده ای دورگه اندروید, دانلود رمان جن زاده ای دورگه ایفون, دانلود رمان جن زاده ای دورگه جاوا, دانلود رمان جن زاده ای دورگه پی دی اف, دانلود رمان جن زاده ی دورگه, دانلود رمان جن زاده ی دورگه اندروید, دانلود رمان جن زاده ی دورگه جاوا, دانلود رمان جن زاده ی دورگه پی دی اف, دانلود رمان رایگان, رمان جن زاده ای دورگه, رمان جن زاده ی دورگه, نگاه دانلود, یک رمان
داستان زندگی یک دختر دبیرستانی سال آخری به نام مهسا و دوستش مبینا را نقل میکند که
هر دو بیخبر از عمق وجودشان، در استان کرمانشاه زندگی میکنند. در این میان موجودات غیرانسانی
و خوابهی موهومی که هر شب آنها را دچار تردید میکنند، به ذهنشان هجوم میآورند.
اما چرا باید آنها قربانی وحشت میشدند؟!
دانلود رمان جن زاده ی دورگ
سلام دوستان و همراه عزیز..نماز و روزه تون قبول..این روزها مریض احوالم و این رمان ها را درازکشیده براتون میگذارم..التماس دعا از همگیتون دارم
مقدمه
چقدر فرق دارم خودم با خودم
نمیشناسم اینی که جای منه
شاید تنها چیزی که مونده ازم
همین «ظاهراً» زندگیکردنه
منم، اون تلاشی که بیحاصله
یه مُرده، فقط بیزبون نیستم
یه دنیای وحشت که بـرده منو
بگو که از این بهترون نیستم
بگو من کیم؟ واسه چی این شدم؟
چی شد که سرشتم همین ترس شد؟
برای رهایی واهی، دلم زخم خورد
همه درد و غصه برام درس شد
منم مونده در پیچوتاب نفس
که تقدیر دنیام رو برهم زده
بگو این کیه مونده تو باوراش
همونی که چشمام رو برهم زده
«با تشکر از افسون عزیز بهخاطر شعر زیباشون»
قسمتی از رمان :
هضم اتفاقاتی که تنها دقایقی پیش روی داده بود، برایش سخت بود. با دست پیشانیاش را فشرد
و به امید رهایی از افکار منفی، چشم به تختهی سفید کلاس دوخت و زیر لب زمزمه کرد:
– شاید همهش یه تخیله اما…
بازگشت دوبارهاش او را لحظهبهلحظه ناامید و لبریز از نگرانی میکرد. میترسید که بازهم چهرهی
ناشناخته و دلهرهآورش را ببیند؛ چشمانی که از حدقه بیرون زده بود و دهانی که همچون دهانهی
تاریک غار، گشوده شده بود. سیاهی چشمانش بر روی پوستی سفید و براق، نمایان و آشکار بود.
سؤالی که در تمام این مدت ذهنش را در برگرفته بود، این بود که چرا او باید این لحظه را میدید؟
***
پیشنهاد :
دانلود رمان عشق سر راهی جاوا،اندروید،ایپد، PDF، تبلت
دانلود رمان شاهزاده ای از آسمان جلد اول
سر خودکارم رو از بس جویدم که کلاً کنده شد. همهی تمرکزم روی جواب سؤال سیزده بود و فقط
کلمهی آخرش رو به خاطر داشتم. از شانس بد من فقط یه ربع به جمعآوری برگهها مونده بود و
فاتحهی اون سؤال باید خونده میشد.
زیرزیرکی به یگانه که غرق برگهی روی میزش شده بود، نگاه کردم. اون لحظه انتظار داشتم بهم
تقلب برسونه؛ ولی دریغ از یک کلمه! همچین دور برگهش حصار کشیده بود که انگار داره توی
اون برگهی زپرتیش چی مینویسه. آهی از روی بدبختی و بهخاطر دوستهای بهدردنخورم
کشیدم و با صدای بلند اعلام کردم:
– تموم شد خانوم. میتونم تحویل بدم؟
دانلود رمان ماه شب تار من, دانلود رمان ماه شب تار من اندروید, دانلود رمان ماه شب تار من ایفون, دانلود رمان ماه شب تار من جاوا, دانلود رمان ماه شب تار من پی دی اف, رمان ماه شب تار من, نگاه دانلود, یک رمان
سورن افشار یکی از تاجران بزرگ و سرشناس که سالهاست نفرت در قلب او ریشه دوانده؛ اما با دزدیدن آیسان،
داستان آنطور که او پیشبینی کرده بود، پیش نمیرود و خواهناخواه وارد مسیری میشود که سرنوشتش را تغییر میدهد.
اما با پیداشدن باربد تاجفر، برنامه عوض میشود و…
قسمتی از رمان :
بیتوجه به التماس و گریهوزاریهای سارن، در اتاق رو بستم و روی صندلی مخصوص و بزرگم که کنار تخت قرار داشت، نشستم.
جعبهی سیگار رو از جیب کتم بیرون کشیدم. نخی بیرون آوردم و بین لبم قرار دادم. فندکم رو از روی پاتختی چنگ زدم.
زیر نخ سیگارم گرفتم و روشنش کردم.
به تابلوی نقاشی خودم که تصویر دختری روی تابلو نقش بسته بود، نگاه کردم.
سیگار رو آروم از لای لبم بیرون کشیدم و پوزخندی زدم.
کارم به جایی رسیده که خواهرم هم بهم خــ ـیانـت میکنه.
نفسم رو عصبی بیرون دادم. بلند شدم و چنگی به موهام زدم. صدای گریهی سارن از بیرون میاومد و عصبیترم میکرد.
فریاد بلند و خشمگینی کشیدم. با پام به زیر میز بـ*ـار زدم که میز کج شد و روی زمین با صدای ناهنجاری افتاد.
تموم وجودم میلرزید. از خشم به نفسنفس افتاده بودم و قفسهی سـینهم بهشدت بالاوپایین میشد.
در با ضرب باز شد و پشتبندش صدای نگران رخساره به گوشم رسید:
دانلود رمان همنشین صخره ها ویژه نگاه دانلود
– سورن خوبی؟
بدون اینکه برگردم، به سقف خیره شدم و با پوزخند گفتم:
– خیلی وقته حالم خوبه. مگه نمیبینید؟
صدای آهش رو شنیدم و پشتبندش، صدای قدمهای آرومش رو که از اتاق بیرون زد.
دست لرزونم رو به صورتم کشیدم. نفسم بهسختی بالا میاومد.
کتم رو صاف کردم و با قدمهایی آروم اما محکم از اتاق بیرون زدم. تا پا روی پاگرد گذاشتم، فرزاد جلوی روم سبز شد و با تردید پرسید:
– آقا حالتون خوبه؟